✅فراموشی(1)
آخرای سال 94 بود و اوایل ترم دوم دانشگاه 
هوای یک روز نچندان سرد زمستانی! دوست داشتنی ترین جای دانشگاه.
تازه نماز جماعت ظهر را خوانده بودیم و راهی سلف بودیم هنوز چند قدمی از درب ورودی مهدیه فاصله نگرفته بودیم که ی دفعه، یکی با ی لحن گرم و ته لهجه شیرین خراسانی، صدامون کرد:
-سلام بچه ها!
- برگشتیم 
-خوبین؟!
بعد از سلام و احوال پرسی ی راست رفت سر اصل مطلب:
-راهیان نمیاین؟!(قبلا و بارها تو برنامه های دانشگاه و مهدیه دیده بودمش، اما اسمش را نمیدانستم.حتی نمیدونستم از بچه های بسیج دانشگاهه بعدا فهمیدم که اسمش علی هست،علی محمد قدرتی!)
-نمی دونستم چی بگم.ی نگاهی به حجت کردم، اون هم نمیدونست چی بگه.
⚠️(حجت ارجمند نام مستعار یکی شخصیت های داستان است)
 رو کردم به علی محمد و گفتم:   
-باشه ی فکری کنیم خبر میدیم.
علی محمد لبخندی زد و گفت:
-دیره! بجنبین داریم میریما! بعدا حسرت نخورین! یاعلی(ع)
شب که امدیم خونه بی توجه به اتفاق ظهر اون روز مشغول درس و تکلیف شدیم دقیقا مثل دوران دبیرستان!
مثل همیشه قبل از خواب نیم ساعتی با بچه ها می گفتیم و می خندیدیم و یواش یواش می رفت که صدای خنده ها تبدیل به صدای خروپف بشه.
فقط ی چهار راه پایین تر از دانشگاه،نزدیک ایستگاه آتش نشانی شهرک توحید، ی واحد کوچیک در طبقه دوم بلوک 5 از آپارتمان های مسکن مهر. 
که کل امکانات و نصیبش از تعریف خانه ی بخاری گازی داغون بود. که آن را هم هر چند وقت یکبار صاحب خونه زنگ میزد و هماهنگ میکرد تا بیاد و ببردش و تا آخرهم خدا رحم کرد و جور نشد و نیومد و آن بخاری داغون و روسیاه شده بود رفیق شفیق ما توی سرمای استخوان سوز و بی حساب و کتاب زمستان و بهار سبزوار، و البته نفر هشتم خونه!
البته این رفیقمون مثل دو نفر دیگه قاچاقی با ما نبود، رسماً از صاحب خونه مجوز داشت هرچند من،وحید،کامران،پوریا و حجت با این کار مخالف بودیم.
♨️ ادامه‌دارد.
@masaf1440

ناگفته‌ها و حرف هایی که نشنیده اید!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رشته نساجی صفر ای مصاحبه - موفقیت در مصاحبه استخدام Vistabest همه چی مفید System News/سیستم نیوز Ahmad azizi ترنم معرفت بیمه تامین اجتماعی کشاورزان و روستائیان Sheri